چند سالی راه بروم...
دلم میخواهد چند سالی گُم بشوم.چند سالی نباشم. چند سالی دستهایم توی جیبم باشند و در امتدادِ یک اتوبان دراز راه بروم. چند سالی همینطور راه بروم و هدفون توی گوشم باشد و هیچ صدایی نشنوم. اصلن گرسنه نشوم و پاهایم هم از چند سالی راه رفتن خسته نشوند. چند سالی نمیخواهم با آدمها حرف بزنم. شاید با مورچه ها معاشرت داشته باشم اما آدمها، نه. میخواهم چند سالی دور باشم از طعمِ نوچِ خنده های زورکی. میخواهم چند سالی اصلن نخندم و فقط راه بروم در امتدادِ یک اتوبانِ دراز. میخواهم چند سالی کَر باشم و فقط همینطور الکی هدفون توی گوشم باشد و اَدای آدمهایی را دربیاورم که "شوپن" گوش میدهند. باید چند سالی نباشم. باید دراز بکشم ته یک اتوبانِ دراز تا اولین ماشینی که راننده اش مست کرده بیاید از رویم رَد بشود، تا همه فکر کنند که دیگر نیستم. بعد یواشکی بلند بشوم و خودم را بتکانم و هدفونم را توی گوشم بگذارم و دستهایم را توی جیبم، و در امتداد همان اتوبان، چند سالی راه بروم...